جنون
جنون
دردا که در این بادیه دلها همه خون است
در کوی تو آشفته شدن باز جنون است
نفرین به تو ای پادشه مکر و جدایی
در محضر خوبان گنهت باز فزون است
ره عشق
چندیست دلم حادثه جوی ره عشق است
بیچاره گنه کرده ولی گشته چه سرمست
انگار هوای قفس کوی تو دارد
پس خوب نگر هر چه به سر بوده همین هست
شب یلدا
آسمان مرثیه خوان شب یلدای تو گشت
بستر سبز وجودت به تمنا ننشست
یک نفس گر طلبی بود ز جان می دادم
تا بدانی که دگر بغض تو در خنده شکست
از کتاب خواب رنگی شیوا جانقربان